Saturday, March 24, 2007

احسن الحال
چند دقيقه اي بيشتر به سال تحويل نمانده است.سال تحويل امسال با سال هاي گذشته خيلي تفاوت دارد. نه سفره اي ،نه سيبي و نه سكه اي.فقط ساعتي كه تيك تاكش عادت مالوف شب هايت شده.يك جور خودآزاري معمول به رسم لالايي يك آدم بد صدا.فكر مي كني اگر همين ساعت هم نبود از اين هم تنها تر بودي.معلوم است كه اين ساعت هم به قصد هفت سين تيك تاك نمي كند.اصلاً آدم تنها هفت سينش كجا بود؟ اين را در ذهن مرور مي كني و براي چندمين بار از پنجره بيرون را مي پايي.نه قرار است كسي بيايد ونه قرار ملاقاتي داري.صداي زنگ اس ام اس رشته افكارت را پاره مي كند.نواي غريبي است.زماني كه در انتظار هستي دلهره آور است و زماني كه بي حوصله و خسته اي مردم آزار.ميداني كه او نيست پس ديگر دلهره ات چيست؟ با بي ميلي مي خواني : " سه دقيقه ديگر سال تحويل مي شود.خواب كه نيستي؟ عيدت مبارك " رفقاي قديم و اس ام اس هايي به رسم رفاقت و خلاص شدن از شر تماس تلفني وقت گير و كلاً رفع تكليف.حوصله همين را هم نداري
صداي قدم هاي سريعي در خيابان كه قرار است قبل از سال تحويل به خانه برسد.حتماً كسي در انتظارش است. با خود فكر مي كني كه شايد اگر باران مي آمد... نه ، قرار است فكرش را هم نكني.بهتر است كه نه باران بيايد و نه خودش.تلويزيون را روشن مي كني و چند ثانيه بعد سال تحويل شده.امسال قبل سال تحويل يا مقلب القلوب را هم نشنيدي.اول فكر مي كني كه اصلاً چه اهميتي دارد ولي بعد دوباره به كنار پنجره مي روي و پيشاني ات را به خنكي شيشه اش مي سپاري وزمزمه اش مي كني " يا محول الحول والاحوال ، حول حالنا الا احسن الحال " ديگر صداي تك و توك قدم ها هم كمتر شده و همين الباقي هم ديگر عجله اي نمي كنند.نرسيده اند به خانه و حتماً آنطور كه مي گويند تا آخر سال بايد در خيابان روزگار بگذرانند و تو . حتماً تو هم بايد تا آخر سال تنها بماني البته آنطور كه مي گويند.فكر مي كني بد هم نيست.تنهايي خود خواسته اي است كه حالا به دست آورده اي. رو تخت دراز مي كشي.موبايلت را كنار تخت جايي كه بدون مزاحمت دستت به آن برسد مي گذاري و سعي مي كني كه فكر نكني. به اين كه چرا زنگ يااس ام اس نزده و اينكه چرا بايد آخرين تلفنت به شنيدن صداي كسي بيانجامد كه نمي خواهد.نه مي بخشد و نه مي خواهد كسي اورا ببخشد.سياهي است و تاريكي و خواب.به ياد جمله اي مي افتي كه زماني در جايي خوانده اي : " وقتي از هجوم فاجعه در هراس باشي ، خلا ء هم برايت لذت بخش است " . وسط خلاء صداي زنگ اس ام اس مي آيد.جايي ميان خواب وبيداري : " هنوز سپيده نزده.ساعت چهار است. قرار قديميمون كه يادت نرفته؟ باران هم مي آيد.دم در تو ماشين منتظرم "بين خواب و بيداري فكر مي كني اتوبان باراني اول فروردين را عشق است.چه در خلاء چه در واقعيت.خودت هم نمي داني خواب است يا حقيقت، هرچه هست شيرين است.باران
محكمتر از قبل به شيشه مي زند

1 comment:

Unknown said...

سلام سياوش خان خوبيد؟ فكر كنم من را نشناسيد اشكالي نداره...
وبلاگ خيلي خوبي داريد البته همش را نخوندم
موفق باشيد